من فقط دارم فکر می کنم که این همه سردی را
از کجای زندگی ام وام گرفته ام
اهمیتی ندارد
جمله این روزهای من در برابر همه اتفاقات است
نگاهم می دانم سرد و بی روح شده است
کلماتم هیچ حسی ندارند
و عمقم که گاهی سرد تر از یخ است
و انتهای همه این ها
همچنان زندگی ام جریان دارد
با هم سردی که بر آن حکومت می کند
با همه یخ بستگیش
و خالی بودنش از آدم ها
آسوده ام و همین برای همه روزهای باقی مانده عمرم کافیست
یک سری از آدم ها هستند برای اینکه تو فراموششان کنی از هیچ گونه ریدمانی به خودشان دریغ نمی کنند
غافل ازاینکه تو اصلا نمی بینیشان!