Wednesday, June 16, 2010

صدا کن مرا صدای تو خوب است


در اتاق رو می‌بندم

شب تاریکتر می‌شه وقتی ملحفه رو می‌کشم روی سرم

و تازه همه چیز شروع می‌شه

همه نداشته‌ها و حسرت‌ها

همه امید‌هایی که شک نداری ناامید می‌شی ازشون

همه محال‌هایی که تو تاریکی بهترین رویات می‌شن

اما خب تو می‌دونی وقتی خوابت ببره

با اولین اشعه خورشیدی که میخوره به صورتت

با اومدن یه روز کوفتی دیگه

این مرده‌گی بازم میاد برای ساعت‌ها عذابت می‌ده

و تو میجنگی که باز شب بشه

ملحفه رو بکشی روی سرت و بخوابی.....