میدانی
فکر بکری بود
همان وعده دادن پول یک نخ سیگاری که از پاکت برداشتی و دود کردی
و حتی به من که کنارت لرزان جان میدادم نگاه نکردی
فکر بکری بود
که ذوق دیدن دوبارهات را دردلم کاشتی و... رفتی
+ لعنت به چشمهایم که شعاع دیدشان کنار هلال دیوار کافه به پایان رسید !