Wednesday, December 16, 2009

غروب کرد


باید باور کنم

این زمانه و همه‌‌ی زمانه‌های قبل و بعد

بی‌شک بی‌ وفایند

و خدا

همان خدای بزرگی که با عصای سفیدش نشسته و از بالای همه‌‌ی آسمان‌ها من و تو را دزدکی دید می‌‌زند

امید راگذاشت تا ما شیافش کنیم

اما از تجربه کم

فقط داشتیمش

برای بعضی‌‌ها روزنه بود

و برای ما دسته خری که هیچ گاه طعمش را نچشیدیم

+ خستگی‌هایم را چند برابر کرد این پاییز

سرد

طولانی

خاکستری